جوگیریات

بابک اسحاقی

جوگیریات

بابک اسحاقی

چیلیک

وقتی به لنز دوربین نگاه می کنی  

ژست می گیری و لبخند می زنی 

لحظه ای که عکاس انگشتش را می گذارد روی دکمه دوربین

توی آن ثانیه هایی که نور از فلش شلیک می شود 

می آید و می خورد به تو 

تصویر طرح اندامت بر می گردد توی لنز دوربین  

و تو در حافظه اش ثبت می شوی 

 

فکر کرده ای که این عکس 

ممکن است عکس اعلامیه ات باشد 

یا طرح روی سنگ مزارت ؟ 

 

 

 

 

 

لبخند بزن ... 

     یک ... دو ... سه ... 

                         چیلیک ... 

 

 

نظرات 67 + ارسال نظر
میس ایکس جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:29 http://saatsefr.persianblog.ir

بگو سییییییییییب

چیلیک!

اینم عکسى با لبخند...

چشمت بسته بود
دوباره بگیر

نیمه جدی جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 14:01 http://nimejedi.blogsky.com

سلام
راستش من از گودر بهتون سر میزدم یعنی همون جوگیریات همه دل آشنای اصلی.
خونه ی نو مبارکااااا باشه و امیدوارم مثل گذشته اینجا همیشه بوی مهر و مهربانی بده.

ممنونم نیمه جدی
شرمنده می فرمایید

نیمه جدی جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 14:07 http://nimejedi.blogsky.com

من که وصیت کردم توی عکس اعلامیه ام یه عکس خیلی خاص بذارن و رغایت زن و مردیو این جور ارجیفم نکن! یه عکس تو مایه های عکسای فیس.بوکی یه سری از رفقا!

عاقبت پرونده ام رابا غبار آرزوها

خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری

روی میز خالی من صفحه باز حوادث

در ستون تسلیت ها نامی از ما یادگاری

البت نام همراه با عکس فوق الذکر!

خدا نکنه
ایشالا همیشه سلامت باشید

sogol جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 14:18

سلام.خانه نو مبارک.خوشحالم که برگشتین.

ممنونم

تیام جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 15:10

یاد دایی جوون مرگ خدا بیامررزم افتادم.سه سال پیش دقیقا دو روز قبل از تصادف مرگبارش رفته بود عکاسی و عکس سه در چهار گرفته بود برای بیمه اش همین که میخواست از آتلیه بیرون بیاد عکاس عکس داییم رو نشونش میده و داییم هم میگه خیلی خوب شد فقط واسه سنگ مزار خوبه!خوب افتادم!
و دو روز بعدش فوت کرد!و همون عکس هم رفت واسه سنگ قبر
حالا ما تو کار خدا موندیم این دایی بدبختم چند سال تلاش میکرد و همچنین دعا که خدا بهش یه خونه ای بده
خدا نخواست بعد این جمله که از دهنش درومده خدا مرغ های آمینش رو فرستاده که همین یه جمله رو بگیرن و روزگار ما رو قهوه ای کنن!
بعدم اسمش رو میزارن تقدیر و قسمت و شایدم نفوس بد!به قول داداشم مرغ های آمین همیشه تو راهن واسه صاف کردن دهن

خدا رحمتش کنه
اتفاق عجیبی بوده

ما(ریحانه) جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 15:20 http://ghahvespreso.persianblog.ir

به به.. کیامهر خان واقعا خودتی؟؟؟ اول فکر کردم یکی دیگه است بابا.... تبریکات بابت برگشتن..

خودمم ریحانه جان
مرسی

گلنار جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 16:02

هر لحظه را به گونه ای سپری کن
که گویی ,آخرین لحظه هاست
و کسی چه میداند .......
شاید آخرین لحظه هاست.
لبخند بزن
یک ,دو,سه
چیلیک...

مبارکه و به فال نیک می گیریم طرح نو و حضور نو
و هرچه نو شدن را.

ممنون دوستم

ری را جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 16:20 http://narenjestaan.persinblog.ir

به به مبارکه
جاتون خیلی خالی بود
خدا رو شکر

ممنون ری را

وروجک جیغ جیغو جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 16:49 http://jighestan.blogfa.com

حالا جییییییییییییییییییغ جییییییییییییغ
مبارک باشه ایشالا که اینجا هم خونه یخاطراتمون باشه حالا کی شیرینیشو میدی؟
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااای چه اسم سختی
می دونی سخت نیستا ولی عادت ندارم تو دهنم نمی چرخه

سلام جیغولی
خوبی ؟
عادت می کنی

دخترک زبون دراز جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 20:59 http://dokhtarezabonderaz.blogsky.com

سلامممممممممممم
خونه نو مبارک ...
الهی همیشه از شادی هاتون توش بنویسید ...
الهی کلی بازی توش برگزار شه ...
الهی همیشه شلوغ باشه ...
الان باید در مورد پست نظر میذاشتم انگاربه هرحال مبارکا باشه

سلام
دختر زبون دراز
ایشالا که شما هم همیشه شاد باشی و سرحال

پونه جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 21:45 http://jojo-bijor.mihanblog.com

عکس اعلامیه ام

کوش ؟

خدیجه زائر جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 22:22 http://480209.persianblog.ir

گاهی بعضی از حرفا مثل سنگ قلاب آدمو پرت می کنه به یه خاطره ی دور......مثل حالا که یه بغش نشکفته نشسته سر گلوم......جوون بودم حدود بیست سال وقتی جنگ شروع شد بعد باید به همسرم کمک می کردم عکسی مناسب حجله ی شهادتش انتخاب کنه........همه ی غرورمو جمع می کردم تا اشکام جاری نشه.......نه که معتقد نبودم اما دور شدنمون از هم از سر سیری نبود پای اعتقادی بود که واسه خیلیا نخ نما شده........اگه دوباره زمان برگرده دیگه میزارم اشکام سرازیر شه..........نه جلوی رفتنشو میگیرم نه جلوی سیلاب اشکامو...........

سلام مادر جان
واقعا آدمهای اون زمونه کارهایی کردن که درکش از ظرفیت ذهن ما خارجه
عمر حاج آقا زیاد ایشالا و سرشون سلامت
خودتون خوبید ؟

پروین جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 23:39

سلام بابک خان بسیار عزیز اسحاقی،
تبریک بابت وبلاگ جدید.
احساس خوبیه که خواننده هاتون رو مورداعتماد دانسته اید که نام حقیقی اتون رو بهشون بگید. (سوای دوستانی که میدانستند البته.)

در مورد عکس هم، بنظر من خوب است که آدم از یاد مرگ غافل نباشد اما زیاد وسواس آن را داشتن هم چز دلهره و تشویش ارمغانی برای انسان نخواهد داشت.

ممنون پروین خانوم لطف دارید

خدیجه زائر جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 23:52 http://480209.persianblog.ir

وقتی اینجام و با شمام انگار نسیمی مشام جانمو نوازش میده و حس می کنم چقدر همه چی تر و تازه و جوون و خوبه......مهربونی شماها منو سر ذوق میاره و یادم میره که 50 بهار رو پشت سر گذاشتم و............همراهی با شما جوونای خوش نیت مثل شربت گوارائیه که بعد خوردن یه قرص تلخ نوش جان میشه.کاش میشد بدون نقاب مجازی هم دل سپرد به یگانگی و همدلی ..........بی واهمه از .....

الهه جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 23:59 http://khooneyedel.blogsky.com/

برای عکس اعلامیه دست و پامون بسته ست!ولی عکس روی سنگ قبرم مطمئن باش بی حجابه!با همین موهای فرفری!دیگه تو خونهٔ ابدیم میخوام راحت باشم!چادر رو بیخیال شو!

نینا شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 13:39 http://ninabarfi.blogfa.com

haaaa.....in moadab bodan ke goftid yaHni che???

مریم شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 17:19 http://mazhomoozh.blogfa.com

بابا بی خیال. بذارید تا زنده اید عکساتونو ببینن. وگرنه همش باید عکساتونو بغل بگیرن و آه بکشن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد