جوگیریات

بابک اسحاقی

جوگیریات

بابک اسحاقی

دانه های ریز حرف

روزی که علیرضا پیشنهاد ساخت یک وبلاگ گروهی مینیمال را داد یک مقدار نسبت به موفقیت آن مردد بودم . وقتی که اسامی نویسندگان رو گفت تردیدم به ترس مبدل شد . 

در اینکه این آدمها وبلاگ نویس های خوبی بودند شک نداشتم اما اینکه این سلایق کاملا متفاوت و این قلمهای ناشبیه به هم چطور خواهد نوشت ٬آدم رو دچار تردید می کرد .  

با توجه به شناختی که از آرش داشتم مطمئن بودم که طرح ها و شعرهای زیباش میتونه نظر خیلی از خوانندگان رو به خودش جلب کنه  

و از این خوشحالتر بودم که موفقیت احتمالی این وبلاگ میتونه کمک کنه به شناخته شدن و خونده شدن کارهاش . آرش در بداهه گویی فوق العاده است و طرح ها و اشعار فوق العاده خوبی گفته که متاسفانه کمتر دیده و خونده شدن. 

گارسیا ٬ من و من ٬ علیرضا و آلن هم از قدیم الایام مینیمال می نوشتند و خوانندگان مختص خودشون رو داشتند و این موضوع نوید این رو می داد که خیلی از مخاطبینشون هم که احتمالا طرفدار مینیمال هستند  از دانه های ریز حرف استقبال خواهند کرد .  

از بابت حمید هم نگران نبودم . حمید هم شخصیت دوست داشتنی و محبوبی داره و هم اینکه تخیل و خلاقیتش عالیه . با وجود اینکه معمولا پستهای طولانی مینویسه مطمئن بودم که مینیمالهاش هم به همون اندازه خوب و موفق خواهند بود .  

نگرانی من بیشتر از بابت الهه ٬ کورش و تیراژه بود . با وجود اینکه هر سه این عزیزان از دوستان صمیمی و خوب من هستند هیچ تصوری از اینکه چی میخوان بنویسن و چطور می خوان بنویسن نداشتم . 

 

دانه های ریز حرف به طور رسمی از ۱۵ شهریور شروع به کار کرد  

روزی چند بار آپ دیت می شود و آمار بازدید و کامنتهاو لایک خور گودر آن نشان دهنده موفقیت آن در همین مدت زمان کوتاه است . 

نزدیک به ۱۲هزار بازدید طی فقط ۱۵ روز نشان می دهد که به طور متوسط روزی ۸۰۰ بازدید از آن صورت می گیرد و این برای یک وبلاگ نوپا و تازه کار رقم خیره کننده ای است و فراتر از حد تصور  

 

بر خلاف تصور اولیه من شاید یکی از دلایل استقبال خوب دوستان همین تفاوت سلیقه ها باشد .  دانه های ریز حرف پتانسیل این را دارد که همه نوع سلیقه ای را راضی کند .  

 

نویسندگان این وبلاگ دارند همه تلاششان را می کنند برای بهتر شدن این خانه نو ساز 

و اتفاقا دوستانی که هیچ سابقه و تجربه ای در مینیمال نویسی نداشتند کارهای خیلی خوبی ارائه کرده اند . 

 

این وبلاگ یک کار گروهی است و ارزش آن نیز به همین همکاریست  

یعنی اگر موفقیتی بدست می آید حاصل کار همه نویسندگان است و همگی از آن سود می برند 

 

ده هزارمین بازدید از دانه های ریز حرف بهانه ای شد برای اینکه با نویسندگان این وبلاگ گپی بزنیم و نظراتشان را در مورد لطف و محبت خوانندگان بشنویم . 

 

فایل صوتی صدای نویسندگان دانه های ریز حرف را می توانید از اینجا بشنوید . 

 

بنده هم به عنوان یکی از نویسندگان این وبلاگ ضمن تشکر از همه عزیزانی که ما را قابل دانستند و خواندند برای موفقیت بیشتر این وبلاگ بهترین آرزوها را دارم .  

شاید در آینده در تعداد نویسندگان یا نوع نگارش پستها تغییراتی بوجود بیاید  

اما استقبال خیلی خوب مخاطبان در همین مدت کوتاه نشان می دهد که این وبلاگ حرفهای زیادی برای گفتن دارد  و راهش را خوب پیش می رود .  

 

 

 

 

شاید شما از تولدانه جا بمانید اما ما شما را می خوانیم ... 

 

 

 

آخرین روز شهریور ٬ کمر سال می شکند ...

الو ؟ سلام ... 

سلام حاج آقا ... چطوری کیا ؟ 

 

خوبم . تو خوبی ؟ 

خووووووووووب ... ( صدای خنده ) 

 

دلم تنگ شده بود 

منم همینطور ... مهربان خوبه ؟ بچه ها خوبن ؟ 

 

آره ... دلم تنگ شده بود برات  

خب چرا زنگ نمی زنی مرد مومن ؟ 

 

زنگ ؟ چطوری  آخه  ؟

ولش کن ... مریم خوبه ؟ 

 

مریم ؟ یعنی خودت نمی دونی ؟ 

چرا ... می دونم  

 

اونجا چطوریه شیرزاد ؟ مردن مثل خواب می مونه ؟ 

( صدای غش غش خنده ) نه بابا ... خیلی باحال تر از خوابه کیا ... مثل بیدار شدنه

 

چجوریه ؟  

نمیشه توضیح داد ... خودت میای می بینی ...  

 

کی ؟ 

یه کم صبر داشته باش ... ( صدای خنده از ته دل )  

 

کی ؟ 

صدات قطع و وصل میشه کیا ... من باید قطع کنم ... مواظب مریم باش ...

 

مواظبم ... مواظبیم ... تو هم مواظبمون باش ... خب ؟

مواظبم ... ( صدای خنده ) 

 

الو ؟ الو ؟ 

بوق ... بوق ... بوق ... 

 

الو شیرزاد ؟ الو ؟ 

یادم رفت بگم  

زنگ زده بودم تولدت رو تبریک بگم رفیق   

 

 

 

- 

تولدت مبارک

 

 

فردا عصر برات یه عالمه گل میاریم ...

 

 


 

+ تولدانه 

 

جرثقیل ! ممنونیم

خدا را شکر 

این بچه امروز صبح اعدام شد و امنیت برقرار گردید 

حالا می توانیم با خیال راحت توی خیابان های این شهر قدم بزنیم 

و دلهره نداشته باشیم که اگر کسی زد آئینه ماشینمان را شکست  

ممکن است چاقو هم توی قلب و حلقمان فرو کند . 

 

 

چند شماره ای

اول اینکه  

از همه دوستانی که توی نظر سنجی پست قبل شرکت کردند ممنونم 

فکر می کنم که باید یک تغییراتی در رفتار وبلاگیم صورت بدهم 

به هر حال ممنونم که صادقانه نظرتان را گفتید ...  


دوم اینکه   

فردا تولد حبیب است .  

خودش برای خودش جشن راه انداخته اینجا آنهم چه جشنی ٬بیا و ببین 

امیدوارم خدا بهش عقل و سلامتی و به خانواده محترمش صبر جزیل عنایت بفرماید ... 

 


سوم اینکه   

مهربان توی این پست چند تا اعتراف تکان دهنده کرده است  

البته زیاد هم تکان دهنده نیست اما خب برای بنده به عنوان همسر ایشان خیلی مفید بود 

دارم فکر می کنم چند تا اعتراف یادم بیاید که قابل ذکر باشد و زندگی مشترکمان را از هم نپاشد 

جدا از شوخی این اعترافات لزوما مثل اعتراف پیش پدر روحانی نیست که آبرو حیثیت آدم را ببرد 

اما فکر کنم کامنتهای این پست بامزه و جالب بشود . 

 


و چهارم اینکه  

با اینکه چند هفته بیشتر از مسافرت به شمال نگذشته است 

دلم شدیدا برای آبی دریا و سبزی جنگل و محبت دوستانم تنگ شده است   

دلم برای میزبانان مهربانمان و تک تک همسفرهای با عشقم تنگ شده

جایتان خالی سفر شمال خیلی خوش گذشت  

کاش این خوشی ها انقدر وقتشان کم نبود ...