جوگیریات

بابک اسحاقی

جوگیریات

بابک اسحاقی

ناوالدینی

می گفت : 

-  

فرقی نمیکند پیر باشی یا جوان 

مهربان باشی یا بد اخلاق 

دوستش داشته باشی یا ادای دوست داشتن در بیاری یا اصلا بدت بیاید از او  

بچه داشته باشی یا نداشته باشی 

فرقی نمی کند بچه باشد یا بزرگ 

پسر باشد یا دختر 

فهمیده باشد یا نفهم 

مودب و خوش اخلاق باشد یا بی تربیت و ناسازگار 

فرقی نمی کند ... 

-

وقتی جلوی اسم پدری یا مادری تو یک (( نا )) بیاید گند زده می شود به زندگی 

و این بچه هیچ وقت نمی تواند تو را از ته دل پدر یا مادر صدا کند 

و تو هم نمی توانی جای خالی آن ها را پر کنی ... 

 

راست می گفت ... 

 

رنگاورد

امروز داشتم به این فکر می کردم که چه چیز باعث شد که من استقلالی بشوم ؟ 

جواب هم ساده بود 

آقای شوهر عمه ...

برعکس بابا که اصلا از فوتبال خوشش نمی آید و این چیزها را چیپ و مسخره می دانست

آقای شوهر عمه من از آن طرفدارهای دو آتیشه استقلال بود 

از آنهایی که ثانیه ای چشم از تلوزیون بر نمی دارند موقع بازی فوتبال 

از آنهایی که وقتی استقلال می برد شیرینی پخش می کرد و همیشه با قرمزها کری داشت 

به همین راحتی ما هم استقلالی شدیم .

 

یادم می آید هفت - هشت ساله بودم که یکروز انقدر زیر پای بابا نشستم 

که متقاعد شد مرا ببرد استادیوم 

آن هم چه بازی ای ؟ 

شهرآورد قرمز و آبی ها  

 

یادم هست زمستان بود 

از ساعت ۶ صبح رفتیم استادیوم و علاف بودیم تا بعد از ظهر 

بازی که تمام شد شب شده بود  

استقلال باخت ٬ هوا سرد بود ٬ و ماشین هم گیر نیاوردیم 

تا دلتان بخواهد فحش کش دار و خواهر و مادر و شیر سماور اونجای داور و ... یاد گرفتم

طوری که آخرین باری بود که با بابا رفتیم استادیوم   

 

این طرفداری آنقدر ها هم که بابای من فکر می کند چیز بدی نیست 

یعنی اگر به چشم سوژه خنده و کل کل کردن و سرگرمی به آن نگاه کنیم ٬ خوب هم هست  

مثلا کورش که دوست قدیمی من است پرسپولیسی است 

اما یادم نمی آید هیچ وقت سر این قضیه از هم دلخوری پیدا کرده باشیم

ولی امان از بعضی افراطی ها ... 

کلا افراط و تفریط گند می زد به ماهیت خوب هر چیزی  

 

اگر حاشیه این بازی ها محدود بشود به به همان جیغ و داد و خوشی و غم هنگام بازی  

یا چند تا اس ام اس و تلفن و شاد باش و کرکری خواندن و نهایتا چار تا کل کل و تیکه انداختن  به طرفداران بازنده ٬ هیچ عیبی ندارد .

اما بعضی ها انقدر توی چیزهای مسخره و بی ارزش زیاده روی می کنند که مزه خوشیهای کوچک و کمرنگ گاه به گاهمان بی مزه و تلخ می شود .

  

 

 

پی نوشت :

به همه استقلالی ها به خاطر این پیروزی تبریک میگم .

 

 

 

چیلیک

وقتی به لنز دوربین نگاه می کنی  

ژست می گیری و لبخند می زنی 

لحظه ای که عکاس انگشتش را می گذارد روی دکمه دوربین

توی آن ثانیه هایی که نور از فلش شلیک می شود 

می آید و می خورد به تو 

تصویر طرح اندامت بر می گردد توی لنز دوربین  

و تو در حافظه اش ثبت می شوی 

 

فکر کرده ای که این عکس 

ممکن است عکس اعلامیه ات باشد 

یا طرح روی سنگ مزارت ؟ 

 

 

 

 

 

لبخند بزن ... 

     یک ... دو ... سه ... 

                         چیلیک ... 

 

 

راه دور ...

بعد از هفت هشت  بار اس ام اس گرفتن از همراه اول 

تصمیم گرفتم امروز صبح برای تعویض سیمکارتم اقدام کنم 

 آدرسی که داده بودند  خیابانی بود نزدیک فردیس 

جایی که بارها اسمش رو از مسافرها و راننده تاکسی ها شنیده بودم

جایی که توی این سی و خورده ای سال شاید هزاران بار از کنارش رد شده بودم 

اما تا به حال ندیده بودمش ... 

 

از شکل و قیافه خونه ها و مغازه هاش 

و سر و وضع آدمهاش می شد فهمید که از محله های فقیر نشینه 

مردم اکثر آذری زبان بودند و  احتملا کوچ نشینان آذربایجان 

آدمهایی که شاید به تازگی از شهر و روستایشان کوچ کرده اند برای یک کاری که حقوق داشته باشد و چون دخلشان به اجاره دادن توی تهران نمی رسد ٬ حاشیه نشین شده اند . 

 

توی دفتر خدماتی که شبیه مخابرات های قدیم خودمان بود برایم جالب بود دیدن باجه های تلفن راه دور و نزدیک ... درست مثل آن قدیم ها که خانه هایمان تلفن نداشت و می رفتیم تا حالی از اقوام دور بپرسیم . برام عجیب بود تو زمونه ای که تلفن همراه دست هر کسی هست و با ۱۰ هزار تومن می تونید یک کیلو سیمکارت همراه اول و ایرانسل و اپراتور نمیدونم چندم بخریم 

یعنی هنوز آدمایی پیدا میشن که میان توی این باجه ها و زنگ میزنن ؟ 

  

نیم ساعتی که اونجا مشغول تعویض سیمکارت بودم  

چهار نفر رفتند توی باجه و زنگ زدند .