جوگیریات

بابک اسحاقی

جوگیریات

بابک اسحاقی

دلم برای تراشیدن مداد سیاهم تنگ شده

روز اول مدرسه همیشه ذوق داشتیم 

تا آخر اولین هفته هنوز ذره هایی از این ذوق توی دل آدم می ماند . 

کیفش به این بود که همه چیز تق و لق بود  

بعضی وقتها کتاب نداشتیم بعضی وقتها معلم

اصلا انگار معلمها با آدم صمیمی تر بودند . 

و آی بدم می آمد از معلمهایی که همان اول بسم الله شروع می کردند به درس دادن  

همیشه به خودم می گفتم  

وقتی بزرگ شدم ٬ اگر معلم شدم 

روز اول مدرسه به بچه ها درس نمی دهم 

اسمشان را می پرسم و برایشان داستان تعریف خواهم کرد 

اینطوری تا آخر سال عاشقم می شوند .  

 

 

روز اول مدرسه همه چیز پر رنگ بود 

بوی نو یی می داد

تخته سیاه تازه رنگ شده  

گچ های قد بلند 

تخته پاک کن تمیز

کفش و لباس و کیف و کتاب و دفتر و خودکار نو ٬ حس خیلی خوبی داشتند . 

شب با چنان دقتی کفشهایم را می گذاشتم بالای سرم  

و لباسهایم را تا می کردم با عشق  

که حالا خنده ام می گیرد از یادآوری آن ... 

لذتبخش ترین بخش خرید مدرسه جلد کردن کتاب ها بود 

من و مریم و نرگس هر کدام کاغذ کادوی مخصوص خودمان را انتخاب می کردیم 

کتاب و دفترها را با کاغذ کادو جلد می کردیم و با برچسب اسممان را رویش می چسباندیم 

بعد هم یک جلد نایلونی می کشیدیم رویش برای محکم کاری و قشنگی بیشتر   

بزرگتر که شدیم شوق و ذوق جلد کردن کتابها تمام شد . 

 

 

اونروزها 

چقدر عصر پنجشنبه ها دوست داشتنی تر بودند  

چقدر برنامه کودک جمعه عصر می چسبید 

چقدر شنبه ها صبح زجرم می آمد وقت بیدار شدن 

چقدر زنگ ورزش و انشاء خوب بود  

چقدر زنگ تفریح  خوشمزه بود 

چقدر زنگ ورزش می چسبید 

چقدر معلمهایی که می خندیدند خوشگل تر بودند 

چقدر از خط کش آقای ناظم می ترسیدیم

چقدر ذوق داشتیم برای گرفتن و دید زدن لطیفه های پیک شادی  

چقدر عصر سیزده بدرها غم انگیز بود

چه حس تعلیق بدی داشت گرفتن کارنامه 

چه لذت بی وصفی بود دادن آخرین امتحان ثلث سوم  

چه تجربه بی نظیری بود برف بازی توی حیاط و دعواهای مدیر 

چقدر سر صف ها می خندیدیم 

چه کیفی می داد خوراکی خوردن سر کلاس معلمهای بداخلاق 

چه حیف که دیگر این حس ها تکرار نمی شوند 

چه حیف که خیلی هایشان حتی یادمان نمی آید  

کاش بزرگ نمی شدیم ... 

 

 

+ اینهم صدای مخملی بهروز عزیزم و خاطره بازی آهنگینش با نوستالژی لامصصب مهرماه 

 

 

 

دانه های ریز حرف

روزی که علیرضا پیشنهاد ساخت یک وبلاگ گروهی مینیمال را داد یک مقدار نسبت به موفقیت آن مردد بودم . وقتی که اسامی نویسندگان رو گفت تردیدم به ترس مبدل شد . 

در اینکه این آدمها وبلاگ نویس های خوبی بودند شک نداشتم اما اینکه این سلایق کاملا متفاوت و این قلمهای ناشبیه به هم چطور خواهد نوشت ٬آدم رو دچار تردید می کرد .  

با توجه به شناختی که از آرش داشتم مطمئن بودم که طرح ها و شعرهای زیباش میتونه نظر خیلی از خوانندگان رو به خودش جلب کنه  

و از این خوشحالتر بودم که موفقیت احتمالی این وبلاگ میتونه کمک کنه به شناخته شدن و خونده شدن کارهاش . آرش در بداهه گویی فوق العاده است و طرح ها و اشعار فوق العاده خوبی گفته که متاسفانه کمتر دیده و خونده شدن. 

گارسیا ٬ من و من ٬ علیرضا و آلن هم از قدیم الایام مینیمال می نوشتند و خوانندگان مختص خودشون رو داشتند و این موضوع نوید این رو می داد که خیلی از مخاطبینشون هم که احتمالا طرفدار مینیمال هستند  از دانه های ریز حرف استقبال خواهند کرد .  

از بابت حمید هم نگران نبودم . حمید هم شخصیت دوست داشتنی و محبوبی داره و هم اینکه تخیل و خلاقیتش عالیه . با وجود اینکه معمولا پستهای طولانی مینویسه مطمئن بودم که مینیمالهاش هم به همون اندازه خوب و موفق خواهند بود .  

نگرانی من بیشتر از بابت الهه ٬ کورش و تیراژه بود . با وجود اینکه هر سه این عزیزان از دوستان صمیمی و خوب من هستند هیچ تصوری از اینکه چی میخوان بنویسن و چطور می خوان بنویسن نداشتم . 

 

دانه های ریز حرف به طور رسمی از ۱۵ شهریور شروع به کار کرد  

روزی چند بار آپ دیت می شود و آمار بازدید و کامنتهاو لایک خور گودر آن نشان دهنده موفقیت آن در همین مدت زمان کوتاه است . 

نزدیک به ۱۲هزار بازدید طی فقط ۱۵ روز نشان می دهد که به طور متوسط روزی ۸۰۰ بازدید از آن صورت می گیرد و این برای یک وبلاگ نوپا و تازه کار رقم خیره کننده ای است و فراتر از حد تصور  

 

بر خلاف تصور اولیه من شاید یکی از دلایل استقبال خوب دوستان همین تفاوت سلیقه ها باشد .  دانه های ریز حرف پتانسیل این را دارد که همه نوع سلیقه ای را راضی کند .  

 

نویسندگان این وبلاگ دارند همه تلاششان را می کنند برای بهتر شدن این خانه نو ساز 

و اتفاقا دوستانی که هیچ سابقه و تجربه ای در مینیمال نویسی نداشتند کارهای خیلی خوبی ارائه کرده اند . 

 

این وبلاگ یک کار گروهی است و ارزش آن نیز به همین همکاریست  

یعنی اگر موفقیتی بدست می آید حاصل کار همه نویسندگان است و همگی از آن سود می برند 

 

ده هزارمین بازدید از دانه های ریز حرف بهانه ای شد برای اینکه با نویسندگان این وبلاگ گپی بزنیم و نظراتشان را در مورد لطف و محبت خوانندگان بشنویم . 

 

فایل صوتی صدای نویسندگان دانه های ریز حرف را می توانید از اینجا بشنوید . 

 

بنده هم به عنوان یکی از نویسندگان این وبلاگ ضمن تشکر از همه عزیزانی که ما را قابل دانستند و خواندند برای موفقیت بیشتر این وبلاگ بهترین آرزوها را دارم .  

شاید در آینده در تعداد نویسندگان یا نوع نگارش پستها تغییراتی بوجود بیاید  

اما استقبال خیلی خوب مخاطبان در همین مدت کوتاه نشان می دهد که این وبلاگ حرفهای زیادی برای گفتن دارد  و راهش را خوب پیش می رود .  

 

 

 

 

شاید شما از تولدانه جا بمانید اما ما شما را می خوانیم ...