جوگیریات

بابک اسحاقی

جوگیریات

بابک اسحاقی

مرا ببرید دو کلاس پایین تر ... شما را نمی فهمم

کیامهر ( خواهر زاده ام ) یک دختر عمو دارد به نام هستی 

هستی امسال رفت کلاس اول 

روز اول مدرسه مادرش او را می برد به جشن بازگشایی  

روز دوم که روز شروع رسمی مدرسه است مادرش ٬ هستی را می سپرد به بابای هستی 

بابای هستی هم او را می رساند تا دم مدرسه و می رود سر کار  

 -

اینکه چطور این اتفاق می افتد معلوم نیست اما هستی کوچولو اشتباهی به جای اینکه برود سر کلاس اول و کنار دوستان پیش دبستانیش بنشیند می رود سر کلاس سوم 

خانم معلم می پرسد : دخترم اسمت توی لیست نیست . تازه اومدی ؟ 

و هستی هم که فوق العاده خجالتی است سرش را به نشانه تایید تکان می دهد . 

خانم معلم ٬ بزرگ روی تخته سیاه می نویسد : یا حی یا قیوم  

و از بچه ها می خواهد که آنها هم توی دفترهایشان بنویسند . 

هستی کوچولو هم با مشقت تمام توی دفترش می نویسد یا حی یا قیوم 

بدین ترتیب هستی یکروز تمام در کنار کلاس سومی ها نشسته و به جای اینکه خط راست و نقطه چین تمرین کند کلمه های نامفهوم نوشته آن هم با زحمت 

به جای اینکه عکس سه تا دایره را تماشا کند و با مفهوم عدد سه آشنا شود هم داشته جدول ضرب کار می کرده به گمانم

زنگهای تفریح می رفته توی حیاط و با دوستان پیش دبستانیش حرف می زده و بدون اینکه متوجه بشود زنگ که می خورده می رفته و دوباره سر کلاس سومی ها می نشسته است . 

تا اینکه شب مادرش متوجه می شود و از روز بعد می رود سر کلاس اول می نشیند . 

 

دیشب داشتیم با مهربان درباره هستی حرف می زدیم . 

مهربان می گفت هستی تا آخر عمرش یک خاطره جالب دارد تا برای دوستان و بچه هایش تعریف کند و بگوید چطور یک شبه دو کلاس جهشی خوانده و رفته سر کلاس سوم 

اما من با مهربان موافق نبودم 

به نظرم تجربه تلخی باید باشد تجربه هستی کوچولو 

یعنی وقتی خودم را جای او می گذارم وحشت می کنم 

فکرش را بکنید در بین آدمهایی باشید که به زبان تو حرف می زنند ولی تو نفهمی چه می گویند 

فکرش را بکنید با آدمهایی هستید که ساده ترین کارهایی را که انجام می دهند بلد نیستید  

فکرش را بکنید ... 

  

 

 

+ حقایق تجرد ... گوشه دفترم یادداشتش کردم برای تاپ ۱۰ مهرماه