-
اسباب کشی
شنبه 9 مهرماه سال 1390 21:08
تو را به خدا ببخشید اگر این چند وقت سر دماغ نبودیم تو را به خدا ببخشید که داشتیم ادای خودمان را در می آوردیم اما نمی شد مثل خودمان باشیم تو را به خدا ببخشید که شاید دیگر هیچ وقت مثل قبل نشویم تو را به خدا ببخشید یک چیزهایی دست خود آدم نیست وقتی درِ خانه ای را که تمام دلخوشیت است یک شب مهر و موم می کنند و نمی توانی...
-
خداحافظی ( پیش پرده )
شنبه 9 مهرماه سال 1390 14:39
خداحافظی همیشه ناراحتم می کند چه در دنیای واقعی و چه مجازی اما بعضی وقتها آدم ناچار است که برود بعضی وقتها هم پشت خداحافظی اتفاق خیلی بهتری در شرف وقوع است . اگر فکر می کنید که این مقدمه چینی برای خداحافظی بنده با این وبلاگ نوشته شده است و قرار نیست دیگر اینجا بنویسم درست فکر کرده اید ... امشب آخرین پست این وبلاگ...
-
مرا ببرید دو کلاس پایین تر ... شما را نمی فهمم
جمعه 8 مهرماه سال 1390 23:00
کیامهر ( خواهر زاده ام ) یک دختر عمو دارد به نام هستی هستی امسال رفت کلاس اول روز اول مدرسه مادرش او را می برد به جشن بازگشایی روز دوم که روز شروع رسمی مدرسه است مادرش ٬ هستی را می سپرد به بابای هستی بابای هستی هم او را می رساند تا دم مدرسه و می رود سر کار - - اینکه چطور این اتفاق می افتد معلوم نیست اما هستی کوچولو...
-
ده پست خوبی که در یک ماه گذشته خواندم
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 19:55
این پست ها عبارتند از : ۱- از جنس نمک ۲- ایستگاه بعد ... هفت تیر ... ۳- چسب زخم ۴- خنده تو یه دنیا واسم می ارزه ۵- داستان ۲ دوم مهر ۶- دل نداشتند ... اجازه ملاقات ندادند ۷- سینما سینماست ۸- کوه یخ سوم مهر ۹- من به مدرسه می رفتم ۱۰- وقتی که هورمونهای زنانه قاط می زنند + معیار انتخاب پستها صرفا سلیقه بنده و پستهای معرفی...
-
ببخشید
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 13:06
بعضی از دوستان انتقاد کردند که چرا درست قبل از پست تاپ ۱۰ پستی که توش چندین و چند لینک معرفی شده گذاشتی ؟ ناخودآگاه این باعث میشه تا نظرات بیشتر به سمت این پست ها جلب بشه . راستش الان می خواستم بیام از خودم دفاع کنم و بگم که نه٬ این قضیه کاملا اتفاقی بوده و هیچ ربطی به موضوع تاپ ۱۰ نداره و انصافا هم همینطور هست یعنی...
-
انتخاب ۱۰ پست برتر شهریور از نگاه خوانندگان
دوشنبه 4 مهرماه سال 1390 23:14
اگر یادتون باشه در جوگیریات قبلی یک شبه نظرسنجی راه انداختیم برای انتخاب بهترین پست مرداد ماه ۱۳۹۰ این نظرسنجی عیب و ایراد زیاد داشت و انتقادات زیادی به آن شد که به حق هم بودند انصافا امکان خواندن و نظر دادن در مورد آن همه لینک در ۲۴ ساعت وجود نداشت خود رای گیری هم پر بود از ایراد و اشکال طوری که در نهایت تاپ ۱۰ مرداد...
-
لینک بازی
دوشنبه 4 مهرماه سال 1390 11:30
مریم شیرزاد در این پست از تماس تلفنی غیر منتظره اش با رضا صادقی می گوید . - هیشکی بانو از ملاقاتش با ابی در آنتالیا می نویسد . - داود پور امینی توی این پست از اولین روز مدرسه سپهر می نویسد . از سی وپنج سال تفاوت بین دو تا روز اول مدرسه از تفاوت اندازه یک زمین تا آسمان بین باباها و پسرها دیروز و امروز - کاتیا یک دیالوگ...
-
دلم برای تراشیدن مداد سیاهم تنگ شده
یکشنبه 3 مهرماه سال 1390 22:13
روز اول مدرسه همیشه ذوق داشتیم تا آخر اولین هفته هنوز ذره هایی از این ذوق توی دل آدم می ماند . کیفش به این بود که همه چیز تق و لق بود بعضی وقتها کتاب نداشتیم بعضی وقتها معلم اصلا انگار معلمها با آدم صمیمی تر بودند . و آی بدم می آمد از معلمهایی که همان اول بسم الله شروع می کردند به درس دادن همیشه به خودم می گفتم وقتی...
-
دانه های ریز حرف
یکشنبه 3 مهرماه سال 1390 00:36
روزی که علیرضا پیشنهاد ساخت یک وبلاگ گروهی مینیمال را داد یک مقدار نسبت به موفقیت آن مردد بودم . وقتی که اسامی نویسندگان رو گفت تردیدم به ترس مبدل شد . در اینکه این آدمها وبلاگ نویس های خوبی بودند شک نداشتم اما اینکه این سلایق کاملا متفاوت و این قلمهای ناشبیه به هم چطور خواهد نوشت ٬آدم رو دچار تردید می کرد . با توجه...
-
آخرین روز شهریور ٬ کمر سال می شکند ...
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 22:00
الو ؟ سلام ... سلام حاج آقا ... چطوری کیا ؟ خوبم . تو خوبی ؟ خووووووووووب ... ( صدای خنده ) دلم تنگ شده بود منم همینطور ... مهربان خوبه ؟ بچه ها خوبن ؟ آره ... دلم تنگ شده بود برات خب چرا زنگ نمی زنی مرد مومن ؟ زنگ ؟ چطوری آخه ؟ ولش کن ... مریم خوبه ؟ مریم ؟ یعنی خودت نمی دونی ؟ چرا ... می دونم اونجا چطوریه شیرزاد ؟...
-
جرثقیل ! ممنونیم
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 13:02
خدا را شکر این بچه امروز صبح اعدام شد و امنیت برقرار گردید حالا می توانیم با خیال راحت توی خیابان های این شهر قدم بزنیم و دلهره نداشته باشیم که اگر کسی زد آئینه ماشینمان را شکست ممکن است چاقو هم توی قلب و حلقمان فرو کند .
-
چند شماره ای
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1390 23:00
اول اینکه از همه دوستانی که توی نظر سنجی پست قبل شرکت کردند ممنونم فکر می کنم که باید یک تغییراتی در رفتار وبلاگیم صورت بدهم به هر حال ممنونم که صادقانه نظرتان را گفتید ... دوم اینکه فردا تولد حبیب است . خودش برای خودش جشن راه انداخته اینجا آنهم چه جشنی ٬بیا و ببین امیدوارم خدا بهش عقل و سلامتی و به خانواده محترمش صبر...
-
کامنت ... بامنت ... بی منت ...
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1390 23:00
یکی از دوستان خیلی خیلی عزیزم امروز برایم کامنت خصوصی گذاشته است به این مضمون : ... می خواستم زیر کامنت خودت بفرستم که چون خصوصی بود نمیشد ! دقیقا از آخرین کامنتی که به صورت علنی تو وبم گذاشتی شش ماه و شش روز میگذره...۲۲ اسفند ۸۹!!!! .... راستش را بخواهید این کامنت خیلی فکرم را مشغول کرد . طوریکه تصمیم گرفتم امشب به...
-
کافه تیراژه
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1390 13:30
تیراژه از دوستان خوب من است دوستی که بر خلاف باقی دوستان ٬اول ملاقتش کردم و بعد پستهاش رو خوندم هرچند دو بار بیشتر زیارتشون نکردم ( هر دوبار هم بهشت زهرا و مراسم شیرزاد عزیز بود ) و اغلب اوقات هم به وبلاگشون کم سر می زنم و کامنت هم نمیذارم اما ارادت شدیدی خدمتش دارم چون هم مثل خودم طالقانیه و هم اینکه همیشه تمام...
-
نه ما ۱ ش
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1390 23:00
خوابت نمیاد ؟ نه ... خوبم میخوای وایسیم یه آبی به سرو صورتت بزنی ؟ نه خوابم نمیاد ناراحتی ؟ نه ٬ چطور ؟ هیمنطوری ... قیافه ات شبیه وقتاییه که با آدم قهر می کنی چرت نگو اه چه بداخلاق تو مهمونی چیزی شده ؟ تو که تا آخرش خوب بودی عزیزم نه چیزی نشده پس چرا انقدر اعصابت خرابه ؟ ای بابا گیر دادی چرا؟ من خوبم خب بابا ... چرا...
-
حالمان خوب است باور می کنید ؟
شنبه 26 شهریورماه سال 1390 23:00
شب تا صبح کنار شیشه های نوار چسب خورده منتظر بودیم تا کی موشک صدام می خورد توی سرمان صبح تا ظهر داشتیم قلک های نارنجکی شکلمان را پر پول می کردیم برای رزمندگان اسلام ظهر تا عصر توی صف نانوایی با هم دعوا می کردیم برای خریدن چار تا نون لواش سوبسیدی عصر تا غروب پسر شجاع و هاج زنبور عسل و نل و حنا دختری در مزرعه می دیدیم...
-
ناوالدینی
شنبه 26 شهریورماه سال 1390 08:07
می گفت : - فرقی نمیکند پیر باشی یا جوان مهربان باشی یا بد اخلاق دوستش داشته باشی یا ادای دوست داشتن در بیاری یا اصلا بدت بیاید از او بچه داشته باشی یا نداشته باشی فرقی نمی کند بچه باشد یا بزرگ پسر باشد یا دختر فهمیده باشد یا نفهم مودب و خوش اخلاق باشد یا بی تربیت و ناسازگار فرقی نمی کند ... - وقتی جلوی اسم پدری یا...
-
رنگاورد
جمعه 25 شهریورماه سال 1390 21:58
امروز داشتم به این فکر می کردم که چه چیز باعث شد که من استقلالی بشوم ؟ جواب هم ساده بود آقای شوهر عمه ... برعکس بابا که اصلا از فوتبال خوشش نمی آید و این چیزها را چیپ و مسخره می دانست آقای شوهر عمه من از آن طرفدارهای دو آتیشه استقلال بود از آنهایی که ثانیه ای چشم از تلوزیون بر نمی دارند موقع بازی فوتبال از آنهایی که...
-
چیلیک
جمعه 25 شهریورماه سال 1390 00:48
وقتی به لنز دوربین نگاه می کنی ژست می گیری و لبخند می زنی لحظه ای که عکاس انگشتش را می گذارد روی دکمه دوربین توی آن ثانیه هایی که نور از فلش شلیک می شود می آید و می خورد به تو تصویر طرح اندامت بر می گردد توی لنز دوربین و تو در حافظه اش ثبت می شوی فکر کرده ای که این عکس ممکن است عکس اعلامیه ات باشد یا طرح روی سنگ مزارت...
-
راه دور ...
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1390 11:21
بعد از هفت هشت بار اس ام اس گرفتن از همراه اول تصمیم گرفتم امروز صبح برای تعویض سیمکارتم اقدام کنم آدرسی که داده بودند خیابانی بود نزدیک فردیس جایی که بارها اسمش رو از مسافرها و راننده تاکسی ها شنیده بودم جایی که توی این سی و خورده ای سال شاید هزاران بار از کنارش رد شده بودم اما تا به حال ندیده بودمش ... از شکل و...
-
دوباره از صفر
شنبه 19 شهریورماه سال 1390 22:53
چمدانت همیشه باید حاضر باشد زندگی ٬ آدمهایی را که سکون دارند دائم دگنک می زند یعنی یله باش و به هبچ چیز دنیا دل خوش نکن ... این خانه را با اسم خودم می سازم دوباره از صفر فرقی ندارد مرا چه صدا کنید اما من بابک اسحاقی هستم ...