جوگیریات

بابک اسحاقی

جوگیریات

بابک اسحاقی

کافه تیراژه

تیراژه از دوستان خوب من است  

دوستی که بر خلاف باقی دوستان ٬اول ملاقتش کردم و بعد پستهاش رو خوندم  

هرچند دو بار بیشتر زیارتشون نکردم ( هر دوبار هم بهشت زهرا و مراسم شیرزاد عزیز بود ) 

و اغلب اوقات هم به وبلاگشون کم سر می زنم و کامنت هم نمیذارم 

اما ارادت شدیدی خدمتش دارم 

چون هم مثل خودم طالقانیه 

و هم اینکه همیشه تمام پستهای جوگیریات رو میخونه و نظر میده   

اونهم نظراتی که آدم ازشون چیز یاد می گیره 

نظراتی که نشون میده چقدر خوب خونده وچقدر خوب فهمیده چیزیکه تو سرت بوده  

اینها باعث میشه تا من همیشه شرمنده محبتهاش باشم و مرهون لطف همیشگی اش 

به همه اینها قلم فوق العاده خوب تیراژه رو هم اضافه کنید .

 

این پست نه به جبران محبت های ایشون 

نه به خاطر لطفی که در آخر پستشون به من و جوگیریات داشتند 

و نه به خاطر دوستی و همشهری گری و رفیق بازی و اینها 

بلکه فقط و فقط به خاطر حسیه که بعد از خوندن این پست به من دست داد  

حسی سرشار از حیرت ٬ تحسین و تشویق 

طوریکه نمیتونستم احساسم رو با یک کامنت بیان کنم  

و مطمئن باشید که هر کس دیگه ای جز تیراژه بود باز هم برای این پستش٬ پست می نوشتم . 

 

مرسی تیراژه 

دمت گرم 

و ممنون که همیشه هوای جوگیریات رو داری ... 

 

 

نه ما ۱ ش

 

 

 

 

 

خوابت نمیاد ؟ 

نه ... خوبم  

 

میخوای وایسیم یه آبی به سرو صورتت بزنی ؟ 

نه خوابم نمیاد 

 

ناراحتی ؟ 

نه ٬ چطور ؟ 

 

هیمنطوری ... قیافه ات شبیه وقتاییه که با آدم قهر می کنی  

چرت نگو  

اه چه بداخلاق 

 

تو مهمونی چیزی شده ؟ تو که تا آخرش خوب بودی عزیزم 

نه چیزی نشده 

  

پس چرا انقدر اعصابت خرابه ؟ 

ای بابا گیر دادی چرا؟ من خوبم 

 

خب بابا ... چرا داد می زنی ؟ 

آخه داری اعصابمو خورد می کنی  

 

مگه من چی گفتم ؟ خب دو کلمه حرف بزن دلم پوسید .  

مثل برج زهرمار نشستی هی فرمون رو می چرخونی .  

با دوستات غش غش و کر کر خنده به من که زنتم می رسی میشی آیینه دق ؟  

 

حالا من دارم داد می زنم یا تو ؟ صداتو بیار پایین 

نمیارم ... میخوای چیکار کنی ؟  

 

میزنم تو دهنتا ... خفه شو گفتم  

خیلی ... میخوری . میدم داداشم دستت رو قلم کنه 

 

هههههه ... داداشت دماغشم نمیتونه بکشه بالا معتاد بدبخت  

معتاده که هست مثل دایی مفنگی شما از دیوار مردم که بالا نمیره   

گفتم صداتو بیار پایین . میدونی که من صدای جیغ میشنوم روانی میشم 

روانی میشی ؟ خاک بر سرت کنن تو همین الانشم روانی هستی 

 

معلومه که هستم . اگه نبودم که زن پت ... ره ای مثل تو رو نمی گرفتم 

به من میگی پتی ... ؟ اونوقت خواهرای جنابعالی که زحمت یه محله رو میکشن اسمشون چیه ؟ 

 

به خواهرای من چیکار داری زنیکه ؟ 

شتلق ... 

  

 

منو میزنی  ؟ دماغم خون اومد کثافت... ههههههه

آی مردم کمک ... کمک ... هههه 

 

زهرمار ... 

هههههه .... هرررررر  

 

به چی می خندی ؟ 

به شتلق ... خیلی باحال گفتی  

چیش خنده داره خب ؟ من که نمیتونم صدای چک در بیارم  

 

الهی قربونت برم وقتی داد می زنی چه ابهتی داری .  

این رگ گردنت که میزنه بیرون عین همفری بوگارت میشی ...  

راس میگی ؟ 

اوهوم  

قربون اوهوم گفتنت بشم  

خدا نکنه  

 

تو هم وقتی جیغ میکشی این لپت چاله میفته آدم دوست داره گازت بگیره  

خبه خبه ... باز بهش رو  دادما ... چیه ؟ چرا اینجوری نگاه می کنی؟ 

 

مدل چشام همچینیه 

ایششششش بی مزه . من که میدونم چته  

 

راس میگی ؟ چمه ؟

آره عزیزم می خوای بیای بغل مامانی بوس محکم بکنمت

  

آررررره ... از توجا فهمیتی مامانی ؟  

لوس نشو . خودت رو جمع کن الان بیژنی میاد یه خطم از پیس حفظ نکردیم 

یعنی منو بوس نمی کنی مامانی ؟ 

 

نه ! بیا تمرین کنیم شب رفتیم خونه مامانی بوست می کنم  حسابی   

از اون بوسا ؟  

باشه از اون بوسا ... حالا بیا تمرین کنیم  

ای بابا این نمایش که پروانه نمیگیره خودتم میدونی داریم کار بیخود می کنیم 

  

تو از کجا میدونی ؟ شایدم گرفت  

از دوباره تمرین می کنیم 

 

یک ... دو ... سه ... 

 

 

 

خوابت نمیاد ؟ 

نه ... خوبم  

 

میخوای وایسیم یه آبی به سرو صورتت بزنی ؟ 

نه خوابم نمیاد 

 

ناراحتی ؟ 

نه ٬ چطور ؟   

هیمنطوری ... قیافه ات شبیه وقتاییه که با آدم قهر می کنی  

چرت نگو  

اه چه بداخلاق 

 

 

 

حالمان خوب است باور می کنید ؟

 

 

 

شب تا صبح  

کنار شیشه های نوار چسب خورده منتظر بودیم تا کی موشک صدام می خورد توی سرمان 

 

صبح تا ظهر  

داشتیم قلک های نارنجکی شکلمان را پر پول می کردیم برای رزمندگان اسلام 

 

ظهر تا عصر 

توی صف نانوایی با هم دعوا می کردیم برای خریدن چار تا نون لواش سوبسیدی 

 

عصر تا غروب 

پسر شجاع و هاج زنبور عسل و نل و حنا دختری در مزرعه می دیدیم که همه یتیم بودند 

 

غروب تا شب 

روایت فتح می دیدیم که تیر می خورد توی مخ آرپی جی زن بینوای روی خاکریز 

 

شب هم  

با خواهر برادرمان سر اینکه کداممان فردا مدادرنگی دوازده رنگ را ببرد مدرسه بحث می کردیم .  

 

 

حالا می پرسند چرا نسل شما انقدر سرکش و روانی و عصبی است ؟  

 

ناوالدینی

می گفت : 

-  

فرقی نمیکند پیر باشی یا جوان 

مهربان باشی یا بد اخلاق 

دوستش داشته باشی یا ادای دوست داشتن در بیاری یا اصلا بدت بیاید از او  

بچه داشته باشی یا نداشته باشی 

فرقی نمی کند بچه باشد یا بزرگ 

پسر باشد یا دختر 

فهمیده باشد یا نفهم 

مودب و خوش اخلاق باشد یا بی تربیت و ناسازگار 

فرقی نمی کند ... 

-

وقتی جلوی اسم پدری یا مادری تو یک (( نا )) بیاید گند زده می شود به زندگی 

و این بچه هیچ وقت نمی تواند تو را از ته دل پدر یا مادر صدا کند 

و تو هم نمی توانی جای خالی آن ها را پر کنی ... 

 

راست می گفت ...